دزدیصاحب خانه:« آی کمک، کمک! دزد!»
دزد:« داد نزن بابا! کمک لازم نیست، من با خودم چند نفر آورده ام.»
استراحتاولی:« از بس استراحت کردم، خسته شدم.»
دومی:« خب یک کم استراحت کن.»
نقاش تنبلاولی:« چه نقاشی قشنگی! اما معلوم نیست طلوع آفتاب را نشان می دهد یا غروب آن را.»
دومی:« نگران نباش. من می دانم غروب آفتاب است. این نقاش هیچ وقتی زودتر از ۱۲ ظهر از خواب بیدار نمی شود.»